1. یه رفیقی دارم که با اینکه خیلی وقته ندیدمش ولی همیشه تو ذهنم هست .
اگه اینجا رو بخونه باید به خاطر اینکه به من لطف کرد و بیان رو بهم معرفی کرد ازش خیلی تشکر کنم:-)
رفیق خیلی ممنانم:-))) ( به سبک خودش)
هر چی میگذره وابستگیم به این جا بیش تر میشه ،
تولدت مبارک مو طلایی:-)
٢. فشار پروژه بود نمی دونم یا چیز دیگه که رفقای من بیست و چهار و بیست شنیدن!!!
ولی خب من نمی دونم چرا چهار و نشنیدن:-)
شش تایی ریخته بودن تو ماشین "میم" دو تا کیک خریده بودن که رو یکیش نوشته بود تقدیم به تویِ مهربون :-)
اون یکیم کوبوندن تو صورت موطلایی از همه جا بی خبر:-)
تمام اینا واسه سورپرایز من بود .
واسه تولدم :-))
قضیه:
٣. امروز بعد از مدت ها تصمیم گرفتم تو کتابخونه دانشگاه بمونم و با دو تا از هم کلاسی های عزیز بشینیم پای کورس ریه:-))
بعد از یه ساعت گشنم شد و به قصد خرید یه اسنک اومدم بیرون که برم سوپر مارکت!
تو اون شلوغ پلوغی ذهنم دیدمش! ولی بعد که فک کردم دیدم نه بابا اون کجا و این جا کجا !! با خودم گفتم عوارض ساعت پنج صبح بیدار شدن و درس خوندن اون موقعس:-))
اومدم برم تو سوپر، مثه همیشه شلوغ بود منتظر موندم بیرون تا خلوت شه و یه چن نفری اومدن بیرون اومدم برم تو زنگ زد وایسادم بیرون جوابشو بدم.
تا گفتم الو ، گفت: ببین داشتم از این جا رد میشدم دیدم امروز ندیدمت گفتم بیام ببینمت(با خنده)
گفتم : رد شدی واقعا از این جا؟(دهان باز و با تعجب)( پیرو همون دلیل تراشی برای خیالاتی شدنم حالا خب خوش حال کننده بود که واقعیت داشته)
گفت : اره دیگه ببین همین راستای پایین و بگیر و بیا منو با ماشین کنار همین خیابون میبینی:-)
من حیرون، اروم اروم جلو رفتم درست سر اون پیچ کوچه، شش نفری کیک و کوبوندن تو صورتم :-)
دست زدن برام و تولد مبارک خوندن :-)
(حالا اونجام شلوغ همه یهو بر گشتن!)
من در حالیکه ضربان قلبمو احساس میکردم نمی دونستم چی بگم . هیجان زده بودم:-)
سه تا پسر و سه تا دختر ریخته بودن تو ماشین میم برای من!
این خیلی ارزش داشت :-) خیلی خیلی
هیچی دیگه بعدم که داشتم خامه های رو صورتمو پاک میکردم کیک دوم و با فشفشه اوردن
شمعا رو روشن کردن و منم ارزو کردم و بعد فوتش کردیم شمعا رو :-)
این کیک تمام این مدت که گفتم رو کاپوت ماشین میم بود :-)
همون جا بریدمش و کیک خوردیم .
"ف" قبلش به زود فودم زنگ زده بود و غذا برامون اوردن همونجا :-)
من که سیر شده بودم و به امید اسنک اومده بودم بیرون، این اوضاع برام رویایی بود:-)
راستش من چهارتای این شش نفر و هشت ماهه که میشناسم ولی معرفت اینا یه جوریِ که ادم فک میکنه یه عمرِ باهاشون دوسته:-))
دو نفر از چهار نفر جدید گروه که حضور فیزیکی داشتن هم سنگ تموم گذاشتن برام و از اون شاگردای محبوب دکترن
و از این جهت خیلی بهم لطف کردن که اومدن .( تا حالا این حجم شادی و خنده رو ازشون ندیده بودم)
دونفر دیگم تو بیمارستان با ایمو تو جشن حضور داشتن و از اینکه وقتشونو دادن به من خیلی ازشون ممنونم:-)
از اولشم که رفتن کیک بخرن و تو راه که داشتن میومدن این جا و همه ی صحنه های جشنم فیلم گرفتن :-)
واقعا شماها فوق العاده هستین و داشتنتون تو این مدت غنیمته :-)
من اصلا یادم رفت که بگم چهار شو یادتون رفت:-))
برچسب : نشنیدین, نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 147