یه وقتایی انگار بین دونستن و ندونستنم شک داری!!!(ادامه دیشب)

ساخت وبلاگ

الان تقریبا سه ساعتی میشه که از امتحان میگذره..

امتحان گوارش....تنها درسیه که اعتقاد دارم کار هر کسی نیست رفتن تو این گرایش!!!!

همه سوالات کلا داره میگه مریض سمت راست و چپش درد میکنه و حالا تو فوریت و غیر فوریت باید براش چی کار کنیم:-)))

....

ادامه ماجرای دیروز:

جزوه به دست رفتم تو حیاط بیمارستان

روی  یکی از صندلیا نشستم و ورق میزدم صفحات و با دستمال خشکشون میکردم !!!

کلا تمام ذهنم شده بود اون حسه و انگار اراده ازم گرفته شده بود و من شده بودم یه ادم تحت کنترل اون!!!

مشغول خشک کردن صفحات بودم که اصلا نفهمیدم کی اومد!!

گفتم رک حرفمو می زنم ولی سعی می کنم کسی و قضاوت نکنم .

اون لحظه زمانی بود که من اصلا موقعیت و حالم خوب نبود ولی اون شروع کرد به حرف زدن!!

ببینین مشکل دقیقا اینجاست که اون غرور بیش از حدش حرصمو در میاره !!!

این بار شاید رک گوییم همراهش  حرصمم بود و من مثه یه بمب منفجر شدم !! این جا زیاده روی بود ! قبول دارم که من حق  ندارم از کسی ایراد بگیرم ولی اون منو خطاب قرار میداد و من از همین لجم گرفته بود .

دایما تو حرفاش من ، من می کرد و تو اون موقعیت حالمو خراب تر میکرد!!

منم تا اون موقع لبم و گاز میگرفتم !!

نه اینکه فکر کنید نمی تونستم حرفمو بش بگم ! نهه! کل قضیه هماهنگی بین زبونمو و ذهنم بود !!

ذهنم داشت دهنمو کنترل میکرد تا یه جوره معقولی جوابشو بدم!! 

ولی زور ذهنم به دهنم نرسید و بهش گفتم،البته  اونقدری فاجعه بار نگفتم که دیگه نتونم تو روش نگاه کنم!!

کل حرفام به اون من، من، کردنه برمی گشت !!

چیزایی که ازم شنیده بود و شاید هیچ وقت دیگه ای نمیشنید

شاید اگه اون موقع نمیومد هیچ وقت به این شدت نمیشنید ازم!!

بعد اون بود که در حالیکه نصف صفحات جزوه خیس بود پاشدم رفتم !!

پ.ن:  اینو بگم که من الان نه ناراحتم نه خوشحال

بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 15:57