وقتی مو طلایی کش میده نوشته رو:-))))

ساخت وبلاگ

شاید خیلی رک بودنم بعضی اوقات خوب نباشه!!

من اینجوری نبودم!

از یه  زمانی اینجوری شدم درست از همون زمانی که روزگار به من فهموند که نهههههه !! اینقده ساده نباش !

نمی دونم کارِ الانم درسته یا کار قبلیم!

کار الانم که رک گفتنه هر چیزیه!! هر چیز!! 

صاف وایمیستم و میگم !! از حس اعماق وجودم میگم !!

اون چیزیو که می بینم می گم!

اون چیزی که می خوامو می گم!!

میگم چون دیگه حرف کسی برام مهم نیست!

احتمالا بعدش کلی حرف پشت سرمه ولی من میگم:-)))

اینطوری بودنمو دوست دارم!

......

امروز صب وقتی پا شدم فهمیدم روز من نیست!

وقتی داشتم لیوان شیرمو سر می کشیدم فهمیدم!!

از اون روزای قبل امتحان که حس مزخرف داری که وای خستمو فلان!!

من خسته بودم! زیااااددد!

باید میرفتم دانشگاه تا اخرین جلسه لامای پاتولوژی و بگذرونمو و از اونجا می رفتم کتابخونه!

سر کلاس لاما رو تند میدیدم چون احساس میکردم روز من نیست!!

از این حس بدم میاد و هر موقع میاد سراغم عاجزم میکنه!

ولی من باید دوام میاوردم حداقل تا کتابخونه!!

رسیدم کتابخونه خیلی شلوغ نبود ولی جاهای مورد علاقم از دست رفته بود! اون حس داشت بهم غلبه میکرد که در شیشه اب معدنی و  باز کردم و  یه قلپ اب خوردم!!

بعد اون راضی شدم به کنار ستون نشستن:-)

باز یه قلپ دیگه اب خوردم!

 نوشته هامو دراوردم  همون خلاصه هایی که واسه هر درس می نویسم.

دو ، سه ساعت که گذشت و من داشتم خوب پیش می رفتم و خبری از اون حس نبود !!یه دفعه ارنجم طی یه حرکتی که اصلا یادم نیست خورد به میز و اب معدنی واژگون شد و کتاب هاریسون و جزوه رفت زیر اب!! دوباره اون حس اومد سراغم!

جزوه به دست  رفتم تو حیاط بیمارستان....

ادامه دارد.......

پ.ن : فردا شب بقیشو می نویسم 

این خیلی زیاد شد:-)))

بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 15:57