تموم شدن یه چیز و شروع شدن خیلی چیزا...

ساخت وبلاگ

اینطوری شد که خانواده رفتن مسافرت و من موندم تنهای تنها...

نه اینکه ناراحت باشم نه! اتفاقا برای مامانم خوشحالم که بالاخره رفت مسافرت:-)

راستش مامان من خیلی شیطونه یعنی از وقتی که داداشمم دانشجو شد دیگه یه لحظه هم تحمل خونه و پخت وپز و نداره برای همین همش بیرونه یا تنهایی یا با دوستاش الانا که البته من امتحان دارم و داداشم خلاص شده نسبتا ،با هم بیرونن البته گاهی هم پیش میاد که من بلیت تئاتر یا سینما میگیرم و خلاصه بابام از یه جایی بهمون می پیونده و میریم خوش گذرانی به صرف یه تئاتر یا یه فیلم:-))))

همین شنبه بود مثلا که رفتیم کنسرت نمایش "سی" که واقعا فوق العاده بود.... (این جا تموم)

الانا فرجه امتحان فارماکولوژی یا همون دارو شناسیه که من یکی درمیون با استاد درس و خوندم مثلا پنی سیلینا رو تا یه جا خوندم نصفه نیمه بعد رفتم یه گروه دارویی دیگه رو خوندم و الان اون نصفه و این نصفه شده مکافات درست همون چیزی شد که "ک" و"میم" بهم گفتن ولی باید یه چیزی رو فهمید اونم اینکه داغون یا غیر اون باید جمع کنم درس و ....( اینم تموم)

امروز درواقع اولین روزیه که نرفتم کتابخونه یعنی همیشه من یک ساعتم شده می رفتم کتابخونه چون عاشق بیمارستان و کلاس دکتر " چ" بودم .. البته جریان لطف ایشون به خودمو بعدا مفصل خواهم گفت فعلا تو همین حد بگم که تمامی کیس های قلب و دیدم و الان استاد بهم میگه شرح حال بگیر و حدس بزن چیه !!! البته به من میگن حدس بزن چون هنوز وارد بیمارستان به طور رسمی نشدم ولی خب کلی اعتماد به نفسم رفته بالا...(این یکیم تموم)

الان پنج جلسه از چهارده جلسه رو خوندم ولی بدن درد داره میکشتم ومن اصلا دلیلشو نمی دونم!!!!!

از صب با بدن درد بیدار شدم در واقع ،و وقتی مامان زنگ زد نگفتم بهش که بدنم درد میکنه !! 

در حال حاضرم با کش و قوس زندم:-)))

پ.ن: من الان حالم خیلی خوبه شاید قبلنا خوب نبودم و ناراحت ولی الان فهمیدم که چه خر بودم که الکی اون روزا رو از دست دادم

دیگه خریت یه جایی باید تموم شه!!!:-)

و من دیگه اجازه نمی دم و نخواهم داد که تکرار شه:-)

بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : تموم,شروع,خیلی,چیزا, نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 120 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 1:43