1.سه شنبه سر امتحان اقا پسر پشتی التماس دعا داشت :-)) منم بهش گفتم : محتاجیم به دعا:-)))بعد در حالیکه قهقهه میزد گفت : خانوم دکتر شما فقط دستتونو باز بذارین بقیش حله:-))) بعد امتحان فهمیدم تا دو ردیف پشت و کنارش مثه من زدن :-) باید خدا رو شکر کنم که اونایی که از رو من زدن درست بود:-) بعد امتحان گله ای تشکر کردن:-)
2.سه شنبه بعد از امتحان بود که قرار شد نرم واسه گزارش کار تا بیمارستان و میم خودش همشو نوشته بود بعد ازش عکس گرفت و منم رو تختم دراز کشیده خوندمش و اونجاهایی که به نظرم رسید حذف کردم یا اضافه کردم و یا درست کردم:-)) بالاخره تموم شد:-))
3.چهارشنبه حدودای ساعت سه و نیم رفتم تا گزارش و تحویل بدم:-) دکتر همونجوری که تو راهرو بخش راه میرفت می خوندش و منم دنبالش ! حرکات سرش نشون میداد که راضیه:-)
4.چهارشنبه ساعتای هشت اینا زدم از کتابخونه بیرون به مقصد خونه:)))) تو راه یه رفیق قدیمیمو دیدم و یه نیم ساعتی با هم حرف زدیم و برا فرداش قرار گذاشتیم بریم بیرون:-))
5.پنج شنبه ساعت هشت و نیم صبح در حالیکه لقمه نون و پنیر سبزی رو گاز میزدم فهمیدم خطای ازمایش کجاست و اصلاحیه زدم:-)) این درست همون چیزی بود که دکتر می خواست:-))
6.پنج شنبه ساعت هشت شب با دوستم که گفتم ،رفتم کافی شاپی که پاتوق من و دوستای نزدیکمه :-)) کلی خاطره تعریف کردیم از تمام این مدتی که با هم نبودیم ! اون دائم از دوست پسرش میگفت منم با لبخند سر تکون میدادم:-))یه جاییشم شد که دوست پسرش که ظاهرا خیلیم خوب بود زنگ زد و یه ربعی با هم حرف زدن و من نگاش کردم:-))))
برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 121