زیاد شد، زیاددددد:)))

ساخت وبلاگ

الان که دارم می نویسم فک می کنین کجا باشم؟ مثلا تو یه کافی شاپ به اصطلاح دنج که یه زوج جوون باشن و من ومن یه قهوه فرانسه که تازگیا بهش علاقه مند شدم و این علاقه داستانش طولانیه  سفارش بدم و با خیال اسوده از گرمای مطبوعش لذت ببرم و زندگیمو دوره کنم باید بگم که دوست داشتم تو همچین موقعیتی بودم ولی هییی نیستم!!!

خب حدس بعدی می تونه مال موقعی باشه که سر کلاسم که بیش تر اوقات البته ترم های قبل مشغول نوشتن و غرق افکار شدن:)) بودم خب سر کلاس نشستن یه جوریه خدایی یک و ساعت و نیم با استاد حالا این ترم شاهکاره یعنی واسه یه درس چند استادیه بعد ما مثلا دو روز در هفته پاتولوژی داریم قبلا واسه چهار جلسه استاد کوکیمون میومد این شنبه استاد دیگه ای اومد عجب استادی بود هم قبلی و مسخره کرد هم ما رو کوبید تو دیوار هم شوخی می کرد هم خاطره می گفت البته مثلا میگفت ما اونجوری و شما اینجوری و....  از همین حرفا که دانشجو الان فلان و بهمان..:))))خب من باید بگم تو این موقعیتم نیستم:) 

الان تو حیاط نیستم البته بودم باد خوبی میومد ولی خب از اینا بود که موذی بود و گول ملایمتشو می خوردیا:)))

اما جایی که من الان هستم گوشه ای ترین صندلی کتابخونس زیر تشعشات افتاب که سرمای تو استخونامو گرم کنه می دونین چرا اینجام واسه خوندن کتاب ناطور دشت که هس البته بماند که قرار بود درس بخونم:))) ولی طبق قانون عادت بعید نبود ازم ناطور دشت بخونم:))) اما دلیل اصلی اینکه از یه دانشکده باید برم جای دیگه با واسه زمانی سه ساعت بعد از کلاس هشت صبحی که امروز بهتر  از قبل گذشت ..حالا نشستم تا ساعت بشه فلانو و من بهمان ساعت اونجا باشم:))  

دیروز در حالیکه خبر کنسلیه کلاس رو دادن من هم خوشحال شدم ولی دلیلش مثه بقیه نبود خوب واسه اینکه من باید همون ساعت بیدار میشدمو می رفتم دانشگاه ولی دلیلش داشتن یه صب یکشنبه بدون استرس بود:)))) چون من دوتا کلاس با یه تایم دارم این چنین است دانشگاه:)))

حالا وقتی پیام کنسلی کلاس رو دیدم خونه بودم ولی قبلش تو مترو با یه پسر بچه بازی کردم صحنه جالبی بود پسر کوچولو:))با مامانش گوشه در وایساده بودن جمعیت داخل مثه همیشه تو ساعت صبح روزهای قبل بود ولی طبق معمول جایی واسه نشستن نبود حالا اینطوری بود که من دستم رو نرده بود و اون هم بعد هی نگا دست من می کرد یهو دستشو اروم ارو اورد بالا منم یکدفعه می اوردم پایین و بعد سریع می بردم بالا چن لار این کاری و کردم خنده های شیرینش واقعا خوش حالم می کرد:)))

قبل مترو پیاده روی بود دل چسب ولی اندوهناک طور!!!:)))

خب بعد این همه تعریف و توصیف :) باید بگم حالم بعد چن روز مزخرف وار بهتره و حالا باید تغییر کرد زندگیم پر تغییر شده:))) 

گاهی فقط بودن خیلی خوبه فقط باش:)))

زیاد شد زیاد:)))))))) 

بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 126 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 9:08