چرا اینی؟ چرا اینی؟ چرا اینی؟!!!

ساخت وبلاگ
زیادی به خودم سخت گرفتم ، اینقدی که سخت گرقتم سه تا امپول ویتامین دی شد تاوانش با یه قرص سنگین اونم الان وسط درس خوندنا و امتحان پیش رو ...
همه نگرانن ولی به من چیزی نمی گن ظاهر قضیه خیلی خوبه ولی باطنش اینکه من فرق کردم خیلی خیلی فرق کردم
اینکه دیگه حرف نمی زنم عادی نیست ولی الان شده الان دیگه وقتی کنار دوستامم دایم تو فکرم خیلی عمیق .. شاید اصلا نیازی نباشها ولی من خیلی سخت گرفتم... 
شایدم خیلی سخت هست و من نباید سخت می گرفتم .. 
به هر حال این روزا همینجوری می گذره .. بعضی روزا همینجوری می گذره دیگه ، انگاری میان که برن بدون هیچ واکنشی.. 
من جلو دنیا وایسادم دنیام جلو من وایساد من پیروز نبودم شت و پت شدم ، پخش شدم ..
تو ظاهر هیچ اشکالی نداره ولی تو مغزم هیچی سر جاش نیس ...مغزم؟؟؟ اگه تا الان بیخودی سلولای خاکستریشو به باد نداده باشم خیلی... 
دنیا خیلی سفت و سخت وایمیسه یه جور که میگه تا خودت باشی نخوای جلو من وایسی ولی موضوع اینکه من اصلا ناخواسته مقابل دنیا قرار گرفتم !! ته مسیر من اصلا این نبود اصلا این طور نبود که من جلو دنیا وایسم.. 
وقتی حالم بد شد و رفتم پیش دکترم بهم گفت اخه تو چته دختر هانننن؟؟!!! هیچی نگفتم..
گفت خیلی وقت پیش باید خوب میشدی !! می فهمی چی می گم؟؟هان؟؟ 
هیچی نگفتم .. 
گفت من گفتم عصبی نشو اروم باش 
گفتم بله ( خیلی اروم گفتم) 
گفت خوب پس چرا اینی؟ چرا اینی؟ چرا اینی؟!
دلم واسه همه سوخت 
از همه خجالت کشیدم 
ولی اصلا متوجه نبودم که دارم احساس می کنم خجالتو یا نه ..
این الان منه و باید قبولش کنم 
اوضاع جدیدمُ باید بپذیرم!!
بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 16:23