فقط گوش

ساخت وبلاگ
در حال حاضر برای دومین بار چراغ اتاقم سوخت اونم به مدت دو هفته حالا تعجب و فلان خانواده به کنار چن دقیقه قبل از سوختن من عرق خواندن کتاب جز از کل بودم غرق که چه عرض کنم من خودمو شخصیت اصلی داستان می دونستم و داشتم تک تک جملاتشو با عمق وجودم حس می کردم این وسطا هی این چراغه نورش کم و زیاد میشد و کجا بود توجه من؟ به کتاب :) تا اینکه یه دفعه سوخت بعد اینکه سوخت تنها واکنشم این بود که کتاب و بذارم رو قفسه سینمو به جملات فک کنم نمی دونم چقد طول کشید تا مامان اومد و گفت : خوابی؟ 
گفتم : نه !
گفت : چرا تو تاریکی؟
تا اومدم بگم رسیده بود به کلید و زده بودش دوبارم این کارو کرد :) بعد گفت : سوخته!
گفتم اره ، خلاصه اینکه جای اون لامپ بزرگِ البته کم مصرف:) یه کوچکترشو بابام واسم گذاشت :) وقتی دیدیم نه نمیشه و نور کافی نیست مجبور شدم دو تا چراغ بالای تختمم که حساب روشن کردنشون برمی گرده به سال پیش یا شایدم دورتر رو روشن کنم تا دوباره غرق شم تو کتاب :)))
اما ... یه چیزی ذهنمو ازم گرفت همش داشتم به صفحه ی قبل فک می کردم به اغما و شنیدن و قدرت !!!!عجیبه خیلی عجیبه...همین قدرم پیچیده و سخته!
یادم میاد از ازمون علوم پایه که اومدم بیرون دوست داشتم فقط گوش باشم فقط گوش .. حرف زدن سخته خیلی سخت هر چی میکشی از زبانو وحرفِ 
حالا چه مال دیگران ،چه مال خودت..
بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 5:48