بارونم می زد بد نبودا:))

ساخت وبلاگ

اونی که اعصابش از همه بیش تر داغون شده بود من بودم :))

"ک" رفت واسم اب معدنی گرفت اورد.

از اون طرف "پ" و "س" داشتن مراحل کارو چک می کردن واسه دقت خیلی خیلی بیش تر .

موضوع این بود که تقریبا شکست خورده بودیم :) ولی سرپرست گروه یعنی اقای دکتر اصلا عصبانی نبود و دایم زنگ می زد تا بگه اشکال نداره و اولاش اینجوریه و فلان :))

"ک" شروع کرد به از این ور و اون ور گفتن و خندیدن به یه سری کارامون .

بعد نیم ساعت زدیم از ساختمون بیرون.

من ناامید و خسته بودم که البته فقط واسه نتیجه نبود !! بیش تر واسه این بود که خوابم به هم خورده بود و از ساعت 7:45 تا 11:30 سر کلاس گوارش بودم!!! اینکه گوارش سخته و پره اسمای عجیب غریبه یه طرف حال منم یه طرف:) سر گوارش عادت کردم نت بر می دارم تا شاید تکرار اسما کمک کنه که تو خاطرم بمونه !!!:) اما امروز درس راجع یه سری بیماری متابولیکی بود که در واقع رو همه قسمتای دستگاه تاثیر می ذاره !! این از صب که این طور بود بعد اون خبر شکست و به چشم دیدن شکست از اون بدتر بود !!

برا همینم من از همه داغون تر بودم!!

اب معدنی تودستم بود وقتی از ساختمون اومدیم بیرون .ابی که توش بود و ریختم پای درختی که خاکش خشک خشک بود و بطری و انداختم تو سطل !!!

"ک" گفت : می بینم خون به مغزت داره می رسه الان :))) 

اون لحظه خندم گرفته بود و برا همینم بود که خندیدم:))

بعد اونم سوار ماشین نشدم و اونا خودشون رفتن! این طوری بهتر بود !!

خسته بودم ولی قدرت راه رفتن و داشتم و تنها چیزی که به نظرم حالمو بهتر می کرد راه رفتن رو حاشیه جدولا بود :))) شاید خیلیا وقتی از کنارم رد میشدن بهم می خندیدن ولی اون لحظه حواسم به هیچی نبود جز اینکه از رو جدول نیفتم :)))

فقط باید این می رفت تو مغزم که باید یه بار دیگه شروع کنم و ته این شروع اصلا مشخص نیست !

پ.ن:الان که دارم فک می کنم می بینم اگه بارونم میومد بد نبودا:)))

بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 98 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:16