با هیجان زیاد نوشتم:)

ساخت وبلاگ
١.ببین این روزا تند تر می گذره و می گذره
٢.دعوت شده بودم به عنوان عضو جدید ! وارد بیمارستان که شدم کارت و نشون دادم و رفتم  تو ، یه سالن طولانیو رفتم تا رسیدم به اسانسور ! شلوغ بود ،پله ها رو ترجیح دادم و تند تند رفتم بالا از اون اقایی که بود پرسیدم سالن فلان همین جاس گفت اره بازدمو  دادم بیرون و بعد قامت راست کردم و رفتم جلو !! در زدم وارد شدم سه نفر اومده بودن ،سلام کردم ، سلام کردن ، رفتم نشستم کنار پنجره !! اینکه بعدش چی شد مشخصه منظورم اینکه اون یه نفر دیگم اومد و جلسه اول تحقیقاتیٓم تشکیل شد !! اینا خیلی مهم نبود:) بیش تر از همه حس من مهم بود نسبت به کاری که می کنم که بابتش خدا رو شکر کردم:)
٣. دیروز یهویی بارون گرفت !! من درس کنار در ماشین بودم در و که باز کردم بارون گرفت،تنها کاری که کردم این بود که در و بستم و به ماشین تکیه دادم و  زیر بارون سرمو بالا گرفتمو و چشمامو بستم اونم تا تونست بارید و بارید.
٤.در پی اقدام ما برای زبان خوندن باید بگم همچنان خوندن ادامه داره تا جایی که مخ من پر شده از کلمات و حرف هایی که تو لیسنینگای مختلف شنیدم و دهنم داغ کرده از خارجکی گفتم جواب سوالات !!!!
٥. تو مترو بودم پریروز که دعوت شدم تئاتر !! اونم هملت !! همون لحظه بود که خطِ اشتباهیو سوار شدم و البته زیاد دور نشدم که فهمیدمو پیاده شدم و بعدم که با مشقت بسیار رسیدم به مقصد !! کارمو که انجام دادم تو راه برگشت هملت به دست بودم:) یه بند خوندمو و خوندم:))) 
تئاترم فوق العاده بود:)
بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 99 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:16