انچه گذشت....

ساخت وبلاگ
١.بعضی اوقات اینطوری میشه: 
نشستی داری از سر خط اینو  می خونی ، ویبره موبایلو می شنوی :) این در حالیه که چهار بارِ دیگم این صدا شنیده شده ، گوشی و برمی داری ... نوشته: بیا بریم :) 
من: یه ربع قبل اینکه برسی لطف کن بهم بگو:)
اون: من دم درم:))) با ماشین سیاهِ:)))))))))
من : عوض شدیا:) اومدم:)))
ببین پامو که می ذارم بیرون نم نم  بارون می باره !! وایمیسم و میگه : بی خیاله ماشین سیاهِ ، بزن بریم :) بارون شدید و شدید تر میشه و خنده های من بیش تر و بیش تر :) 
می دوم و می دوم ،، میگه نمی خوای روش راه بری؟ 
من : چرا:) 
اون:این جا رو نگا کن
من: سرمو بالا می گیرم دستامو واسه تعادل بالا میارمو و اونم ثبتش میکنه:)
دمت گرم:))))
٢. اینجوری شده که از اونا اصرار و از منم انکار که چی نمی تونم و درس دارم:)
موضوع سر کاشان و گلاب گیری و رفتن به اونجاس 
نه اینکه فک کنین من دوست ندارم به این سفر برم ولی از هم سفر شدن با اونا خیلی راضی نیستم البته که دروغ نگفتم و واقعا درس دارم:)
٣.اهنگ گذاشته حامد پهلانه:)
میگم بابا از تو بعیده :))
میگه جا این حرفا انرژی خرج کن جیغ بزن و دست  بزن و برقص :))
٤.سر کلاس گوارش مبحث شده کبد 
استاد از اول عدد میگفت و عدد ،اخرش کیس می داد می گفت چیه ؟ 
ما فقط نگاه می کردیم
خداییش این عددا رو چطور حفظ کرده نمی دونم:))
بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 94 تاريخ : يکشنبه 24 ارديبهشت 1396 ساعت: 1:29