تیکه. تیکه شرح حالمو می نویسم:))

ساخت وبلاگ

بی شک ادمِ خسته ای که سر از کتابخونه در میاره حق در اوردن کفش ها و چهارزانو نشستن و داره:))

رسیدم جلسه ده جزوه دو تا کتاب قطور گذاشته جلوم ، خودش نشسته اون ورِ سالن !!!

راستش قضیه ی کتابخونه رفتن من کار دوستای اهل درس خودمه ، از اونایی که دو تا کتاب قطور رو سه بار میخونن و شاگرد اولن !! همونایی که مرام دارن و به ادم ثابت میکنن که نه ، ادمایی رو زمین هستن که واسه داشتنشون خیلی خوشحالی و خدا رو شکر میکنی:))

کتابخونه خیلی بزرگه و شلوغه ،هر دو ساعت یه بار از جام بلند میشم و بیرون میرم یه چرخی می زنم و میام دوباره سر درسم تا دو ساعت بعدی!!!

یه طوریه که دیگه ساعتای هشت اینا میام بیرون و خیلی خسته سوار مترو میشم و بعدم تا خونه یه چهل و پنج دقیقه ای هست و تو این مدتم فایل صوتیه کتاب بسیار زیبای "چشمهایش "و گوش می دم تو تمام مدتش یه جوریه که خستگیمو در میکنه !!! تقریبا ساعت یه ربع به نه می رسم به مقصد و بعدم پیاده تا خونه یه ربعی راهه !! تازه وقتی میرسم خونه شادی شرو میشه ،می زنیم می رقصیم و با وجود تمام خستگی، کنار خواهرم همه چی خیلی خوب میگذره !!

با وجود همه ی سختیاش ، همه گلودردا و سردردا و دست درداش و چشم درداش بازم خیلی خیلی سعی میکنم ثابت قدم باشم و اونجوری که دوست دارم و تو توانمه پیش برم:))) !!! 

بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 95 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 1:30